عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی عطری از حس جدا
عشق یعنی یاری از جنس خدا
عشق یعنی در مروارید گوهری
عشق یعنی داشتن نام مادری
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از درمانده ای درمان کنی.....
- ۱ ۰
- ۰ نظر
ابک صحرایی یکی از ترانه سرایان برجسته و مطرح کشور بوده که کار خود را از سال 1380 آغاز کرده است. او نه تنها در زمینه موسیقی بلکه در زمینه روزنامه نگاری نیز فعالیت دارد. ترانههای او شهرت جهانی دارند و توسط خوانندگان مطرح داخل و خارج از کشور خوانده شده اند. این مقاله را به بیان بیوگرافی و معرفی معرفترین ترانههای بابک صحرایی اختصاص داده ایم.
بیوگرافی بابک صحرایی
بابک صحرایی در 15 فروردین ماه سال 1358 در شهر تهران متولد شد. او تحصیلات خود را در رشته مهندسی کامپیوتر نرم افزار آغاز کرد و توانست این رشته را در سال 1383 تمام کند و فارغ التحصیل این رشته از دانشگاه آزاد زنجان شود.
آغاز حرفه موسیقی
بابک صحرایی از سال 1380 وارد عرصه موسیقی و هنر شد و با همکاری بابک بیات توانست در این حرفه موفق شود. در طی دو دهه اخیر او یکی از بهترین و مطرحترین ترانه سراهای کشور بوده است.
خوانندگان ترانههای بابک صحرایی
تاکنون ترانههای بسیار زیادی از این ترانه سرا منتشر شده است. این ترانهها توسط خوانندگان مطرحی مانند داریوش، گوگوش، حمیرا، حسن شماعی زاده، معین، عارف، شهره، منصور، حامی، هلن، مانی رهنما، پویا، بتی، فرزاد فرزین، سیروان خسروی، بابک جهانبخش، سوزان روشن، امیر کریمی، شیلا، قاسم افشار، سعید شهروز، نیما مسیحا و ... اجرا شده اند و بیشتر افراد با ترانههای او آشنا هستند.
معروفترین ترانههای بابک صحرایی
بیشتر ترانههای بابک صحرایی معروف هستند و در سرتاسر دنیا اجرا شده اند. در این میان میتوان به ترانه های معروف زیر اشاره کرد:
عکس خصوصی، داداشی، عشق، لالایی و هیاهو با صدای گوگوش
گناه بچهها چیه با صدای داریوش
جدایی، با من بمون و بچههای البرز با صدای معین
گوزنها با صدای رستاک حلاج
بریم دریا با صدای امیر عباس گلاب
فقط تو نیستی و حس با صدای هلن
دریا، تمومه، تابلوهای نقاشی، اگه نباشی، بخشیدمت و پناهم بده با صدای بابک جهانبخش
گل مینا، کوچ و خاکستر شب با صدای حامی
به تو مدیونم همیشه، بمون و میبخشمت با صدای فرزاد فرزین
نازنینم خداحافظ، توهم، بومی، ل مریم، دلم گرفته، احساس، آذرخش، از کی بپرسم، دلواپسم نباش و بارون دلتنگی و رگبار با صدای نیما مسیحا
قاب عکس، نازلی، فردا که شد، تحملم کن، یاد تو و کجا به خنده میرسیم با صدای مانی رهنما
حس، بهر گمشده، عشق کافی نیست و رفیق با صدای امیر کریمی
تو چشای من نگاه کن، صخره، ممنونم و هیاهو با صدای حسن شماعی زاده
شهر بارونی با صدای سیامک عباسی و محمد راد
اصرار، برگرد، تقویم و از خزر تا فارس با صدای شهره
ترانههای فیلمهای سینمایی بابک صحرایی
ترانه فیلم سینمایی پاتو زمین نذاز به کارگردانی ایرج قادری با صدای حامی
فیلم سینمایی شبکه به کارگردانی ایرج قادری با صدای حامی و نیما مسیحا
فیلم سینمایی دو خواهر به کارگردانی محمد بانکی با صدای بابک جهانبخش
فیلم سینمایی خودزنی به کارگردانی احمد کاوری با صدای رضا یزدانی
فیلم سینمایی دوباره عشق به کارگردانی بهمن گودرزی با صدای مهدی یغمایی
ترانههای سریالهای تلویزیونی بابک صحرایی
سریال تلویزیونی با من حرف بزن با صدای حامی
سریال تلویزیونی از کی بپرسم با صدای نیما مسیحا
فعالیتهای بابک صحرایی در زمینه روزنامه نگاری
به عنوان نویسنده در روزنامهها و نشریاتی مانند نسیم، همشهری جوان، جهان سینما، شرق، چلچراغ، امتیاز، فرهیختگان
به عنوان سردبیر و ناشر ماهنامه هفت نگاه
نویسنده، مدیر اجرایی و ناشر ماهنامه ترانه ماه
به عنوان صاحب امتیاز، مدیر مسئول و سردبیر خبرگزاری تریبون هنر
پیج اینستاگرام بابک صحرایی
در پیج اینستاگرام بابک صحرایی میتوانید با گزیدهای از کارها و زندگی شخصی او آشنا شوید. او عکسهایی از زندگی شخصی خود را نیز در این پیج میگذارد. به منظور دسترسی به اینستاگرام بابک صحرایی، لینک زیر را دنبال کنید.
BabakSahraee@
حتما تا به حال نام مریم حیدرزاده در تیتراژ پایانی بسیار از موزیک ویدئوها دیدهاید و یا در برخی سی دیها و نوار کاستهای قدیمی در بخش شاعر نام مریم حیدرزاده به چشمتان خورده است. با ما همراه باشید تا با این شاعر و ترانه سرا بیشتر آشنا شوید.
بیوگرافی مریم حیدرزاده
مریم حیدرزاده متولد 29 آبان 1356 در بیمارستان شهدای تهران است. وی شاعر و ترانه سرا، نقاش و نویسنده است که در اواخر دههی هفتاد شعرهایی را به سبک محاوره و با استفاده از واژگان ساده و روان نوشت که باعث شهرت وی شد. مریم حیدرزاده در کودکی (حدود سه و نیم سالگی) در اثر عمل جراحی و اشتباه پزشک، بینایی خود را از دست داد.
او در رشتهی حقوق قضایی در دانشگاه تهران تحصیل کرده است. پدر مریم بازنشستهی ارتش و مادرش کارمند است. آنها ساکن سعادت آباد تهران هستند و به خاطر نگهداری از مریم خیلی فعالیت بیرون از منزل ندارند. او دو خواهر به نامهای نرگس و مرضیه دارد.
خوانندگان داخل کشور و خوانندگان فارسی زبان خارج از کشور در بسیاری از ترانههایشان از اشعار و سرودههای مریم حیدرزاده استفاده کردهاند.
ورود به تلویزیون
یکی از تهیه کنندگان قدیمی تلویزیون به نام نادر کاشانی اولین کسی بود که به توانایی قلم مریم حیدرزاده ایمان آورد و او را برای پاسخ دادن به نامههای برنامه شبهای تابستان به تلویزیون آورد. پس از آن در برنامهای دیگر به نام طراوت و به تهیه کنندگی کاشانی به عنوان مجری ظاهر شد.
شکست عاشقی و ترانه "نفرین" مریم
اولین قطعه از اولین آلبوم زیرزمینی محسن چاووشی نفرین نام دارد که مریم حیدرزاده آن را سروده است. وی درباره نگاه نفرت انگیزی که در این قطعه به معشوق داشته، گفته است: "این ترانه برآمده از اتفاقی کاملا شخصی بود که در سال 79 برای من رخ داد و این کمترین کاری بود که بعد از یک شکست وحشتناک از دستم برمیآمد. البته مهم نیست و الان خوشحالم در کتاب اخیرم هم نوشتهام که از همه کسانی که از زندگیام رفتند متشکرم، چون اگر نمیرفتند آن کسی که بنا بود بیاید نمیآمد."
نقاشیهای مریم حیدرزاده
مریم به دلیل علاقهی زیادی که به نقاشی داشت از تیر ماه سال 89 شروع به یادگیری نقاشی کرد و تا اسفندماه همان سال حدود 140 قطعه آبرنگ کشید. او اولین نمایشگاه خود را با نام "پس از آن همه حسرت" در نگارخانه مینا تهران برپا کرد. وی در یک مصاحبه دربارهی علاقهاش به نقاشی میگوید:
3.5 سالم که بود قبل از عمل جراحی روی چشمم یکی از دوستان پدرم از کیش برایم یک آبرنگ بسیار زیبا آورد. من به نقاشی آبرنگ علاقه زیادی داشتم. قبل از جراحی میخواستم نقاشی بکشم که مادرم گفت، صبر کن بعد از جراحی بیناییات کاملا خوب میشود و حسابی نقاشی میکشی، اما من از اتاق عمل که بیرون آمدم دیگر آن آبرنگها را ندیدم و همین مسئله باعث شد این موضوع به حسرت بزرگی در دلم تبدیل شود.
در این مدت باور کنید هر چه گشتم آن آبرنگها را پیدا نکردم، چون مادرم پنهان کرده بود. تا اینکه آقای قاسمیزاده از سال 89 نقاشی را با من شروع کرد تا این حسرت چندین سالهام از بین برود. اتفاقا من اولین نمایشگاه عکسم را نیز برپا کردم و اسمش را هم با همین عنوان گذاشتم "پس از آن همه حسرت…" از همه جالبتر اینکه همان جعبه آبرنگ کودکیام را در نمایشگاه دیدم که بالاخره مادرم رو کرده بود هرچند آبرنگها خشکیده بودند، اما حسرت چندین ساله من از بین رفت. حدود 12 نمونه از نقاشیهایم نیز در اینترنت هست.
کتابهای چاپ شدهی مریم
در اردیبهشت 77 اولین کتاب شعر با عنوان "پروانه ام خواهم ماند" از این شاعر با احساس به چاپ رسید.
سال 78 کتاب مال تمام من
سال 79 تقصیر من نبود
سال 80 مجموعه نامههای عاشقانه، سال 81 با تو یا هیچ کس
سال 82 دیگر میذارمت کنار
سال 83 مجموعه نثر این نامههایی که پاره کردی
پاییز 83 کتاب اون یکی رو جز من
مصاحبه با مریم حیدرزاده
بد نیست برای آشنایی بیشتر با این شاعر و ترانه سرا مصاحبهای با او را بخوانیم و از زبان خودش با ویژگیهای اخلاقیاش آشنا شویم.
از چه سنی شعر میگفتی؟
همیشه مادرم تعریف میکند که از سه، چهار سالگی جملاتی را که میگفتم آخرشان یک شباهتی به هم داشت البته خودم که یادم نمیآید. ولی از 8 سالگی یادم هست که شعر میگفتم و شعرهایم را به کمک معلمهایم تصحیح میکردم.
شروع کار حرفهای ات از کجا بود؟
شروع کار حرفهای من درسال 75 با یک برنامه تلوزیونی به نام با طراوت به کارگردانی آقای کاشانی بود که خیلی به ایشان سلام میرسانم و تشکر میکنم، چون برای من زحمات زیادی کشیدند. اجرای بخش عربی این برنامه با من بود. بعد اولین کتابم به نام "پروانهات خواهم ماند" را در اردیبهشت 77 منتشر کردم.
اولین کاستی را که دکلمه کردی کدام بود؟
به پیشنهاد آقای کاشانی (کارگردان برنامه با طراوت)، وقتی استقبال از این برنامه را دیدند خیلی اصرار کردند که کتاب منتشر کنم. بعد از آن هم پیشنهاد کردند که، چون سبک خواندنت با سبکهای دیگر متفاوت است بهتر است اشعارت را بخوانی این طوری مخاطب بیشتری پیدا میکنی من هم اشعارم را در کاستی با نام "مثل هیچ کس" اولین کاست و در سال 80 دومین کاستم را با نام "به خاطر تولدت" با آهنگسازی فریبرز لاچینی و با دکلمه من منتشر کردند.
دوست داری کدام خواننده اشعارت را بخواند؟
روی این مسئله تعصب ندارم که کدام خواننده اشعار من را بخواند. هر کس صدایش قشنگتر باشد و با اشعار من ارتباط برقرار کند من با او همکاری میکنم، ولی خوانندهای که خیلی محبوب من است و بیشتر از همه در کار کردن با ایشان راحتتر هستم آقای عصار است، چون به صدایشان علاقهمند هستم، ولی تا به حال پیش نیامده با هم همکاری کنیم شاید به دلیل متفاوت بودن سبک خواندنشان باشه و شعرهایی که انتخاب میکند با شعرهای من فرق میکند، ولی خب خودشان میدانند که من صدایشان را خیلی دوست دارم و حتما هم نباید که شعرهای من را بخوانند.
کدام اشعارت را بیشتر دوست داری؟
همه شعرهایم را دوست دارم ولی قشنگترین شعری که گفتم "یک نامه بی جواب" و "سلام بهونه قشنگم برای زندگی" بود که از همه بیشتر دوستش دارم و از بین ترانهها (نفرین) آقای چاووشی را دوست دارم که شعر من را خیلی زیبا خواندند و من از اینجا از ایشان تشکر میکنم. کار آقای اعتمادی هم خوب است.
تنهایی را دوست داری؟
آره، تنهایی را دوست دارم همان طور که میدانید اکثر شاعرا عاشق تنهایی هستند. عاشق تنهاییام، چون هر چیزی که خلوت آدم را به هم بزند و من را اذیت کند از آن بیزارم. تنهایی نعمت بزرگی است و اکثر شبها شعر میگویم، چون با سکوتش سازگارتر هستم.
موضوعات شعرهایت را چگونه انتخاب میکنی؟
ترجیح میدهم موضوعی را که در خلوت خودم و در تنهاییام به ذهنم میرسد را بنویسم تا اینکه در مورد چیزی که به من گفته میشود، چون هر موضوعی که به آدم پیشنهاد شود راحت میشود نوشت، ولی چیزی که به ذهن آدم بیاید دلنشینتر است.
چه شعرای ایرانی را دوست داری؟
حافظ از آن شاعرهایی است که من خیلی دوستش دارم و خیلی هم به فال حافظ اعتقاد دارم. همیشه برای کوچکترین کاری که بخواهم انجام بدهم فال حافظ میگیرم. ما شبی دست بر آریم و دعایی میکنیم/ غم هجران تو را چاره به جایی میکنیم.
اشعار نیما یوشیج، فروغ و مولانا را هم هر روز میخوانم.
از روحیات خودت بگو؟
برعکس همه از فصل بهار بدم میآید. عاشق پاییزم، اما ماه اردیبهشت را خیلی دوست دارم. گل سرخ و رنگ قرمز را دوست دارم از رنگ آبی متنفرم. از سفر کردن خوشم نمیآید مگر قصدم کره ماه باشد. خیلی احساساتی و هیجانی هستم و به عشقی که دارم خیلی حسود و انحصار طلبم و در بدترین شرایط، نوشتن آرامم میکند.
از چه ورزشی خوشت میآید؟
فوتبال و اسکی ورزشهای مورد علاقه من است. شدیدا طرفدار پرسپولیس هستم و پرسپولیسیها را دوست دارم، ولی متعصبترین آنها علی انصاریان است. علاقهام به پرسپولیس به حدی است که در بازیهای مهم من به اردوی آنها میروم. از خارجیها هم منچستر و رئال مادرید و میلان ایتالیا تیمهای خوبی هستند و بازیهایشان را دنبال میکنم.
رشتهای را که انتخاب کردی دوست داری؟
کلاس پنجم ابتدایی که بودم دوست داشتم پزشک بشوم، ولی در دوره دبیرستان تصمیمم عوض شد. در دانشگاه رشته حقوق خواندم، ولی رشتهام را اصلا دوست ندارم.
از چه فیلمی خوشت میآید؟
بهترین فیلم من لیلا ساخته داریوش مهرجویی است. بیشتر فیلمهایی که ساخته میشود فیلمهای خوبی نیستند. بازیگرهای مورد علاقهام لیلا حاتمی، علی مصفا، محمدرضا فروتن و عرب نیا هستند.
چه زمانی از سفر خارجیتان برگشتید؟
چرا همه فکر میکنند من به خارج از کشور سفر کردهام؟! من یک ماه در سال 83 به کانادا رفتم و خیلی زود هم برگشتم. من نمیتوانم در آنجا زندگی کنم و عاشق وطن و سرزمین خود هستم. باور کنید طاقت دوری ندارم و بعداً هم یک سفر تفریحی کوتاه مدت داشتم و درسم را نیز در لیسانس حقوق دانشگاه تهران دنبال میکردم، اما برای فوق حتما در رشته نقاشی شرکت میکنم.
شنیدیم به رنگ صندلیهای سالن ایراد گرفته بودید؟
بله، متوجه شدم در سالنی که قرار بود مراسم رونمایی از کتابم برگزار شود صندلیهایش آبیرنگ است. فورا واکنش نشان دادم و گفتم رنگ صندلیها باید عوض شود و این طور بود که در سالنی که مراسم برگزار شد رنگ قرمز حرف اول و آخر را میزد.
اگر ناراحت نمیشوید از اینکه چطور شد بینایی خود را از دست بدهید تعریف کنید؟
3.5 ساله بودم و همه دنیا را مثل شماها میدیدم که متاسفانه چشمانم آب مروارید آورد و با اینکه به یک چشم پزشک پروفسور مراجعه کردیم، اما در عمل جراحی اعصاب پشت چشمم هم قطع شد تا ارتباط شبکیه با مغز از بین برود و من بیناییام را از دست بدهم.
پزشک جراحتان؟
پزشک من پروفسور محمد صادقزاده اسکویی بود که فردای عمل جراحیام به آمریکا پرواز کرد و رفت. بعد از آن حتی از نظام پزشکی آمریکا هم استعلام گرفتیم که گفتند نام چنین پزشکی ثبت نشده است.
شاید او اگر بداند شما بینایی خود را از دست دادهاید برای کمک به شما اقدام کند؟
همان موقع خودش متوجه شد که من نابینا شدم و گفت: متاسفم!
فقط گفت: متاسفم؟!
نه به مادرم هم گفت، تنها لطفی که میتواند در حق من بکند این است که پول عمل را نگیرد!
چرا باید این اتفاق برای شما میافتاد تا ناگهان دنیای روشن برایتان تیره و تار شود؟
من اعتقاد دارم تقدیر من این بود که نابینا شوم. شاید اگر چشمانم را جراحی هم نمیکردم به خاطر یک موضوع دیگر به این مشکل دچار میشدم.
به خاطر این مشکل کسی را نفرین کنید؟
خیر، برای چه باید کسی را نفرین کنم؟ به نظر من خطای پزشکم هم عمدی نبود و بالاخره انسان جایزالخطاست. من همیشه این جمله مادربزرگ خدابیامرزم را به خاطر سپردهام که اگر خدا نخواهد برگی از درخت نمیافتد. واقعا به این جمله ایمان دارم.
چقدر امیدواری که بیناییات را دوباره بازیابی؟
با کمک خدای مهربان تلاش میکنم برای پیوند چشم به آلمان یا هلند بروم. این دو کشور در پیوند چشم پزشکان ماهری دارند، اما متاسفانه دسته گل پزشکم، چون دو تا بود و از همه مهمتر عصب پشت چشمم هم قطع شد بنابراین عمل پیوند روی چشمم کار آسانی نیست. با این حال توکلم به خداست و انشااله روزی دوباره دنیای زیبا را میبینم.
گویا مدتی هم در کارت با ممنوعیت مواجه شده بودی؟
بله حدود 8 سال ارائه آثارم منع شده بود و به من مجوز نمیدادند.
به چه دلیلی؟
به خدا خودم هم نمیدانم مشکل چه بود و از کجا بود، اما خدا را شکر این مشکل با حمایت و پیگیری آقای جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و معاون فرهنگیاش دکتر صالحی از بین رفت. من در راستای رفع مشکلم به وزیر نامهای نوشتم که آقای جنتی شخصا به نامه من جواب دادند و ثابت کردند وزیر فرهنگاند و به من احترام گذاشتند که جا دارد در همین فرصت از وزیر فرهنگ و همکارانش تشکر ویژهای داشته باشم.
سوژههای اشعارت را چگونه انتخاب میکنی؟
من سوژه انتخاب نمیکنم بلکه سوژهها از دلم میجوشد. 90 درصد ژانر اشعار من عاشقانه است. شعر مثل چشمهای است که از دل کوه میجوشد و دل سنگها را میشکافد و به دریا میرود. شعری که با تلاش و زور زدن تنظیم شود هرچند که فنی هم باشد، اما شعر دلنشین از آب در نمیآید.
گویا در این راه افرادی هم به شما کمک میکنند؟
بله، دو خواهر دارم که خیلی کمک حال من هستند.
راستی در مورد ازدواج چه نظری دارید؟
من آدم ایدهآلیستی هستم و دوست دارم یا با کسی که دلم میخواهد ازدواج کنم یا با هیچ کس! ملاک و معیار من هم برای ازدواج این است که طرف مقابلم هنرمند باشد. وفاداری، صداقت و با احساس بودنش به اثبات برسد.
در آخر اگر حرفی داری بگویید؟
آرزو میکنم همه به آرزوهایی که نرسیدند برسند.
و در پایان شعری کوتاه از مریم حیدرزاده
من میگم بهم نگاه کن
تو میگی که جون فدا کن
من میگم چشات قشنگه
تو میگی دنیا دو رنگه
من میگم چه قدر تو ماهی
تو میگی اول راهی
اگرچه باید پذیرفت یکی از مهمترین نکات در فیلمسازی، پرداختن به جنبههای داستانی و حتی غوطهورشدن در خیالات است، اما در مورد فیلمهایی که جنبههای علمی دارند، باید به اندازه کافی در داستانپردازی احتیاط بهعمل آورد. اینگونه که پیداست در بسیاری از فیلمها، باوجود دقت در ساخت و اشاره به نکات ریز و قوانین فیزیکی، اشتباههایی دیده میشود؛ حتی نمونههایی که کارگردانان بزرگ دنیا ساختهاند و با دریافت امتیازهای بالا، در زمره بهترین فیلمها قرار گرفتهاند. در اینجا به چند فیلم مطرح و موارد درست و غلط آنها درخصوص مسائل علمی مربوط به فضا پرداختهایم.
مریخی 2015
زمانی که مارک واتنی (با بازی مت دیمون) روی مریخ جا گذاشته شد، باید از هوش خود برای زندهبودن در محیطی بسیار خطرناک سود میبرد. فیلم «مارتین» ساخته سال 2015 براساس رمانی با همین نام نوشته اندی ویر ساخته شد. توفانی که واتنی را در مریخ گرفتار کرد، تصور میشد که وزش قدرتمندی دارد، اما جو نازک این کره این معنی را میدهد که وزش باد تقریبا ضعیف است و بنابراین احتمالا واتنی در امان میماند. حرکت واتنی روی مریخ نیز نمیتواند بازسازی امکان حرکت انسان روی سیارهای باشد که یکسوم زمین جاذبه دارد.
این احتمالا باید درحال پریدن و تکانخوردن باشد تا قدمزدن و دویدن. رشددادن سیبزمینی در خاک مریخ شدنی است؛ درست مثل همان کاری که دانشمندان در پرو انجامش دادند. در این فیلم همچنین شاهد وقوع تندبادهایی بودیم که درست طراحی شده بودند. چنین تندبادهایی در مریخ وجود دارد که نام آن «خاک شیطان» است. موضوع اینکه عدهای روی مریخ ساکن شوند نیز در زمره طرحهای آینده ناسا قرار دارد. البته زیستگاهها باید به شکلی ساخته شوند که با فشار بسیار پایین سیاره سرخ همخوانی داشته باشند.
2001: یک اودیسه فضایی 1968
فیلم استنلی کوبریک در سال 1968 بسیار مورد توجه قرار گرفت و برای این موضوع البته دلایل خوبی وجود دارد. این فیلم یک کار شگفتانگیز برای به تصویرکشیدن سفرهای فضایی، از سفرهای آهسته، ساکت و تا حدودی یکنواخت گرفته تا کارهای سادهای مثل تأخیر صدا در تماس تلفنی با خانه است. تصویر آن از یک هتل فضایی که با استفاده از یک ساختار چرخشی بزرگ جاذبه زمین را شبیهسازی میکند، بههیچ وجه بد نبود. کوبریک حتی شاتل فضایی را پیشبینی کرده بود، درحالیکه آن زمان هنوز رسیدن به ارتفاع هواپیماهای پن امریکن میسر نشده بود.
آپولو 13 1995
از «آپولو 13» بهعنوان یکی از بزرگترین فیلمهای فضایی یاد میشود؛ فیلمی که بازگوکننده پایان شوم ماموریت ناسا با هیجانی ویژه و قدرت تصویرپردازی عالی است. اما آیا همه چیز این اثر درست بود؟ خب نه کاملا. این فیلم بهخاطر نمایش همه تجهیزات موجود در ماموریت، از خود فضاپیما گرفته تا اتاق کنترل پرواز، قابل تعریف و تمجید است. بسیاری از شخصیتهای فیلم نیز شباهتی به همتایان واقعی خود دارند. این بازیگران حتی یک دوره درس فیزیک را هم پشت سر گذاشتند تا سرعت کارشان در خواندن و درک فیلمنامه بالاتر برود.
البته چند خطای جزئی وجود دارد. شاید مهمترین آنها استفاده از خط باشد، «هوستون، ما یک مشکل داریم.» این جمله هرگز در ماموریت اصلی توسط خط جیم لاول (با بازی تام هنکس) بیان نشد. سمت دور ماه، به اشتباه، قسمت تاریک ماه گفته شد که در واقع حین ماموریت هرگز قسمت تاریکماه بهحساب نمیآمده است. در فیلم بهنظر میرسد که ناسا توانسته در طول پرواز بر بسیاری از معضلات غلبه کند. درحالیکه در واقع برای حل تکتک مشکلات، مراحل بسیار سخت و طاقتفرسایی طی شده است. البته در مقایسه با سایر فیلمها، آنها فیلم خوبی را ارائه دادند.
آرماگدون 1998
از کجا باید شروع کرد؟ «آرماگدون» پر از اشتباه بود. تقریبا باورنکردنی است؛ 168 اشتباه و بیدقتی در 150 دقیقه فیلم. یکی از بزرگترین این اشتباهها، سایز یکی از سیارکها بود که گفته شد اندازه ایالت تگزاس است و چطور ممکن است که هیچکس نمیداند، چگونه درحال نزدیکشدن به زمین است. سپس ما سعی میکنیم که سیارک را با استفاده از سلاحهای هستهای منفجر کنیم که خیلی راحت، کار نمیکنند.
حتی اگر موفق به منفجرکردن سیارک هم میشدیم، قطعات و خردههای آن جایی نمیرفتند و همچون بارانی از سنگ بر سرمان میباریدند. درک و برداشت فیلمسازان از اکتشافهای فضایی بسیار پایین بوده است. بهعنوان نمونه، شاتل فضایی مانند یک هواپیما پرواز میکند. اگر قرار بود از لحاظ علمی به این فیلم نمرهای داده شود، نمره آن قطعا یک صفر به اندازه ایالت تگزاس بود.
میتوان او را یکی از جوانان خوشنام سینمای ایران دانست که خیلی زود توانست از مجرای حضور در انجمن سینمای جوانان رشت و کلاسهای بازیگری وارد دنیای سینما شود و البته با ساخت چند فیلم کوتاه از جمله «35 متری سطح آب» و «دندان آبی» که بسیار مورد توجه جشنوارههای داخلی قرار گرفتند، پا به عرصهی حرفهای و سینمای بلند داستانی گذاشت. مسیری که او طی کرد تا به پرده بزرگ و سطح اول سینمای کشور برسد چندان سخت نبود.
هوش و زیرکی سیدی همهچیز را برای او در مسیرش هموار کرد و خیلی زودتر از بسیاری از جوانان بااستعدادی که بهدنبال راهی برای ورود به عرصه تصویر هستند، در مسیر درست قرار گرفت. نکته مهم درباره ورود او که همهچیز را راحتتر کرد این بود که اولین حضورهایش، بهعنوان بازیگر بر پرده سینما رقم خورد. در سال 83 با بازی در «یک تکه نان» ساخته کمال تبریزی، با رضا کیانیان همبازی شد و بازیش مورد توجه قرار گرفت.
این نقشآفرینی دو فیلم بعدی را برای او در پیش داشتند که اولین بارقههای شهرت سیدی را فراهم کردند: «چهارشنبهسوری» اصغر فرهادی که هرچند در آن نقش بسیاری کوتاهی ایفا میکرد، اما بههرحال حضور در فیلم فرهادی که در آن سال سروصدای زیادی هم بهپا کرده بود، یک امتیاز بزرگ سینمایی محسوب میشد که بیش از شهرت، اعتباری سینمایی به سیدی داد تا اهالی سینما بیشتر جدیاش بگیرند و همین زمینه را برای بازی در اولین نقش اصلیاش فراهم کرد.
«پابرهنه در بهشت» بهرام توکلی، او را در جایگاه قهرمان خود نشاند و ثمرهاش کاندیداتوری سیدی برای جایزه بهترین بازیگر نقش اول مرد در جشن خانه سینما شد. اما شهرت اصلی سیدی از طریق صدا و سیما بهدست آمد. بازی در دو سریال «راه بیپایان» و «در چشم باد» در سالهای 86 و 89، باعث شد تا تماشاگر معمولی و مخاطب عام، او و چهرهاش را بهجا بیاورد. سیدی با دوربین راحت بود و فیزیک متفاوت و استایل جوانانهاش به او گیرایی خاصی میداد.
او نقشهای متنوع دیگری در فیلمهایی مانند «یک وجب از آسمان»، «آنکه دریا میرود» و «شب بیرون» ایفا کرد، اما در همین زمان احتمالا فکر اصلیش متوجه کارگردانی و ساخت فیلم اولش بود. در بخش دوم یادداشت به سراغ سیدی کارگردان خواهیم رفت، اما بگذارید برسیم به نقطه اوج بازیگری او. در سال 92 با بازی در «خط ویژه» مصطفی کیایی، هومن سیدی شمایلی را در خودش ابداع میکند که نه تنها در بسیاری از نقشآفرینیهای بعدی مورد استفاده مجدد قرار میگیرد که فیلم به فیلم کاملتر هم میشود.
آن هم شمایل یک جوان شکستخورده است که در پی شکستش، بیخیال و سربههوا شده و کلا زندگی و اموراتش را جدی نمیگیرد و همش در پی خوشگذرانی و تجربهی لحظه است. او در «خط ویژه» نقش برادر شخصیت اصلی را دارد که بهتازگی از زندان درآمده و متوجه شده دختری که دوستش داشته ازدواج کرده. او با همین بیخیالی خاص خود موفق میشود در لحظات بسیاری تماشاگر را به خنده بیاندازد و اصلا از دل این بیخیالی مزمن یک کاراکتر طناز و بامزه خاص بیرون بکشد.
ضمن اینکه مواجههاش با دختر جذاب داستان و تلاش برای نزدیک شدن به او یا بهاصطلاح زدن مخش هم بسیار بامزه است. این ویژگیهای خود ساخته سیدی بعد از «خط ویژه» در شماری از فیلمها و سریالها تکرار میشود و در نهایت تبدیل به شمایلی میگردد که تماشاگر، هومن سیدی را آنگونه بهخاطر میآورد؛ در لوای همین پسر ساده که بعد از شکستی که در زندگی خورده حالا بسیار بیخیال و راحتطلب است و عموما با دخترها هم سر و سری دارد.
در سریال «عاشقانه» این شمایل مورد واکاوی بیشتر بازیگر قرار میگیرد و از آنجایی که در قسمتهای مختلف سریال وقت بیشتری برای پردازش کاراکتر از جانب بازیگر هست، این شمایل نه تنها تکامل پیدا میکند که یکی از محبوبترین شخصیتهای آن سریال را میسازد. در «گلشیفته» هم باز شمایلی مشابه را از هومن سیدی میبینیم تا اینکه بهترین خودش را در «من دیهگو مارادونا هستم» به نمایش میگذارد. هنوز هم میتوان «من دیهگو مارادونا هستم» را بهترین بازی شمایلی هومن سیدی در این سالها دانست.
در بامزهترین و بهترین فیلم بهرام توکلی، سیدی دوستداشتنیترین شخصیت این داستان پرماجرا و پر پرسوناژ است. حالا به آن بیخیالی و میل به معاشرت با دختران، یک مایه افسردگی و روانپریشی هم اضافه میشود تا شخصیت تکمیل شود. سیدی در دهه نود در فیلمهای دیگری مانند «مادری»، «پل خواب» یا «آذر» بازی میکند، اما با دور شدن از آن شمایل معروفش، چیز جدید و خاصی ارائه نمیدهد. ضمن اینکه در این سالها ذهنش به شکل متمرکزتری روی کارگردانی است و ساخت فیلمهایی که پرطرفدار شدهاند، باعث شده او آنقدر درگیر بازیگری نباشد.
اما در سال 97 پرویز شهبازی در فیلم «طلا» بهترین و خاصترین هومن سیدی را روی پرده ثبت میکند. یک سیدی غیرمنتظره که تماشاگر نه تنها انتظار بازی او در چنین نقشی را ندارد، که کیفیت بازیش هم چند پلهای بالاتر از هر بازی دیگری از او است. سیدی، چون موم در دستان توانمند شهبازی در بازی گرفتن از بازیگران، وزر داده شده و شکل پیدا کرده است. هم کاراکتر او روی کاغذ بسیار جذاب است و هم بازسازی آن توسط سیدی فراتر از حد تصور. شهبازی هوشمندانه و براساس همان شمایلی که تماشاگر از سیدی میشناسد، او را انتخاب کرده.
آن سویه بیخیال و راحتطلب این شمایل را گرفته و با جدیت و خصلتهای خاص خود کاراکتر درهم ریخته و ترکیبش بهترین هومن سیدی در مقام بازیگر شده است. هومن سیدی کارگردان همانطور که گفته شد، راحت به سطح سینمای حرفهای رسید. وقتی اولین فیلمش «آفریقا» را میساخت بازیگر مطرح و چهره شناختهشدهای بود و نیاز نداشت خود را به کسی ثابت کند تا جایگاه بهدست بیاورد. «آفریقا» فیلمی ارزان و ویدیویی بود که در بخش جانبی جشنواره فجر به نمایش درآمد و با استقبال خوبی از جانب منتقدان و تماشاگران روبهرو شد.
این فیلم نشان میداد که هومن سیدی سرسپرده سینمای آمریکاست و نشان میداد او یک فیلمبین خوب و حرفهای است که آثار سینمای آمریکا را دیده و بسیار متاثر از آنهاست. «آفریقا» هم در داستان خود و هم در شکل ساختش متاثر از سینمای آمریکا بود. حتی شکل نوشتهشدن دیالوگها و نحوه اجرای آنها توسط بازیگران، هردو هالیوودی بودند، ضمن اینکه سیدی الهامات خاصش از سینمای روشنفکرانه اروپا را هم در آن لحاظ کرده بود. خودش هم همیشه یک سویه روشنفکرانه اینچنینی داشت.
مثلا کاراکتر شهاب حسینی که بسیار هم کمحرف بود و تقریبا چند جمله بیشتر نمیگفت، از سینمای اروپا افتاده بود وسط فیلم. «آفریقا» شروع محکمی برای یک کارگردان جوان بود. اعتماد بهنفس سیدی را چندین برابر کرد تا سراغ ساخت فیلم دوم «سیزده» رفت. یک درام هیجانی نوجوانانه که در اکباتان میگذشت. فیلمی که مسائل روانشناسانه یک پسربچه در آستانه بلوغ را به نمایش میگذاشت. باز هم فیلم متاثر از سینمای آمریکا بود.
فضای فیلم سعی داشت از شهرک اکباتان و زندگی شهرکی در گوشههای خلوت و پر از گرافیتی و خلاف، به زیست مدرن طبقه متوسط تهران برسد. فیلم نقاط قابل توجه خودش را داشت، اما نتوانست موفقیت قبلی را تکرار کند. فیلم اکران درستی هم نداشت و خیلی هم دیده نشد. فیلم بعدی «اعترافات ذهن خطرناک من» که در سال 93 ساخته شد، حکم یک سکوی پرتاب را داشت. خصوصا جوانان و تینایجرها با فضای فیلم بسیار اخت گرفتند چراکه خاص و متفاوت بود.
هومن سیدی کارگردان جوانی بود که به کیفیت تصویر و ظاهر بصری فیلمهایش اهمیت بسیاری میداد و همه سعیش این بود که ظاهر فیلمها فراتر از سینمای ایران بوده و حتی یادآور فیلمهای روز دنیا باشند. همین مسئله دلیل اصلی علاقه بسیاری از تماشاگران به فیلم شد. آنها با جنسی از تصاویر و طراحی صحنهای سروکار داشتند که برایشان تازگی داشت ضمن اینکه داستان افسارگسیخته آن که درباره قاچاق الاسدی بود، تماشاگر را به گوشههای تاریک و وهمناکی از شهر و دل محلههای خلاف میبرد و وقایعی را نشانشان میداد که آنها هم تازه و نو بهنظر میرسیدند.
تجربه روایت فیلم، شکل فرمی پیچیده و شبکهای و غیر خطی فیلم هم به تجربه اسیدی توهمناکی شبیه بود که باز بدیع بود. پس «اعترافات ذهن خطرناک من» یک فیلم مرعوبکننده و پرطرفدار شد. پس از تجربه شبه تجربی «اعترافات ذهن خطرناک من» و اداواصولهای فرمی و تکنیکی بیشازحدش، هومن سیدی در فیلم سومش «خشم و هیاهو» سراغ یک فیلم داستانی با روایت خطی رفت.
تعریف کردن یک داستان بدون آنکه در مسیرش سکتهای داشته باشد و بتواند مخاطب را تا لحظه آخر همراه خود کند بسیار سختتر اجرای پلانی ست که قرار است در آن جنازه نیمهجانی از یخچال بیرون بیاید و از ساختمان پایین بیفتد! اینکه سیدی در فیلم سوم سراغ تعریف داستان رفت نشانه بسیار خوبی بود. این امید را برمیانگیخت که او هیاهو و ذوقزدگیهای فرمیش نسبت به سینمای روز دنیا را کنترل کند، اما این اتفاق فقط در نیمه اول فیلم افتاد.
«خشم و هیاهو» در تعریف داستانش در نیمه دوم ناتوان باقی ماند و همانند آثار قبلی با بدل شد به سیل عظیمی از نماهای زیبا -که بیشتر حاصل کار اعجابانگیز پیمان شادمان فر فیلمبردار است- و قلدر بازیهای بصری که خود و تماشاگر را سرگرم میکند. روایتی منسجم و فیلمنامه صیقل دادهشده از دست رفت. بهمانند دیگر فیلمهای سیدی بازهم این فرم و تکنیک است که بر مضمون میچربد و عمده انرژی کارگردان را در مرحله ساخت به خود اختصاص میدهد. آخرین فیلم سیدی «مغزهای کوچک زنگزده» را میتوان بهترین فیلم او دانست.
جایی که بالاخره توانست نسبت میان فرم فیلم و ظاهر بصری آن را با داستان و مضمون و آنچه که اتفاق میافتد، پیدا کند. در فیلم آخر بالاخره بازیگوشیهای فرمی و نماهای عجیب و غریب بصری جواب دادند، چراکه در جای درست خود و در نسبت درست با داستان و وقایع طراحی شدند و از کلیت فیلم بیرون نزدند و به چند تکه زیبا و جدا افتاده از فیلم تقلیل نیافتند.
«مغزهای کوچک زنگزده» را میتوان تنها فیلم سیدی دانست که ایدههای خلاقانه اولیهاش تلف نشد و حداقل به مقصد مورد نظرش رسید، هرچند دست و پا شکسته. بهنظر میرسد که حالا سیدی آن ذوقزدگی اولیه را از دست داده و با بالارفتن سنش، آن شور جوانی هم در او تبدیل به چیز جدیتری شده. باید منتظر ماند و دید که او میتواند در ادامه مسیر خود همانطور که شمایل خلاقانه خاص خودش را در بازیگری ساخت، در کارگردانی هم به نقطه مشابهی برسد؟